جلسه بزرگداشت رفقای گردان شوان !
نگین خاتمی

نسرین رمضانعلی عضو هیات رهبری حزب اتحاد کمونیسم کارگری وعضو شورای مرکزی سازمان آزادی زن می باشد. او که در سن نوجوانی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده و در زمان انقلاب ۱۳۵۷ فقط ۱۱سال داشته، روز دوم آپریل سخنران مهمان تشکيلات گوتنبرگ حزب اتحاد کمونیسم کارگری بود. نسرین در نوجوانی به کومه له پیوسته و فعالیت خود را در ابتدا در تشکیلات مخفی وهسته های هواداران کوموله و از سال۱۳۶۳ در تشکیلات علنی حزب کمونیست ایران و کومه له در واحدهای رزمی ادامه داده است. او در ابتدا در گردان شاهو، ئاریز و بعد در گردان شوان فعالیت کرده است.

نسرین در روزهای آخر سال ۶۶ در جریان درگیری گردان شوان با نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی زخمی شد و در سال ۶۸ برای معالجه به اروپا آمد. عزیمت او به اروپا  نه تنها وقفه ای در فعالیت سیاسی او ایجاد نکرده بلکه در تشکیلات خارج کشور حزب کمونیست ایران فعالیت خود را شروع و بعد از مدتی ازحزب کمونیست ایران استعفا داده و به حزب کمونیست کارگری می پیوندد.

جلسه گراميداشت رفقاى جانباخته گردان شوان با خوش آمدگوئی کریم نوری مسئول تشکيلات حزب در گوتنبرگ و سپس یک دقیقه سکوت به احترام جانباختگان راه سوسیالیسم و رفقای گردان شوان آغاز شد. در ادامه ويدئو کلیپی از مریم کوشا در همين زمينه پخش شد. سپس از سیاوش دانشور عضو هیات رهبری حزب دعوت شد تا سخنی با مهمان داشته باشند. سیاوش دانشور ضمن معرفی کوتاهی از سخنران جلسه٬ نسرین رمضانعلی، از او دعوت کرد که به پشت تریبون بیاید و در مورد واقعه گردان شوان بعنوان يک شاهد زنده خاطراتش را با حضار شريک شود.

نسرین سخنرانی خود را اینگونه شروع کرد: برای من بعنوان یک جوان که زندگی را از بسیاری لحاظ  تجربه نکرده بودم مبارزه نظامی با یک رژیم جنایتکار بسیار سخت بود. زندگی خودم و رفقایم مدام در خطر مرگ بود و البته باید بگویم مبارزه با یک رژیم جنایتکار با همه سختی هایش به دلیل  فداکاریها وجسارتهای بی نظیر رفقایم قابل تحملتر می شد. بارها شاهد بودم که رفقایم برای شرکت در درگیریهای حساس وخطرناک پیش قدم می شدند تا جان رفیقشان در خطر نیافتد. چنین فداکاریهائی بسیار دیده می شد. یاد صحنه هایی می افتم که در اوج خستگی بعد از روزها پیاده روی به روستائی می رسیدیم و چگونه با علاقه تمام برای کار آگاهگرانه با مردم تشنه آزادی و برابری صحبت میکردیم و پای صحبت های آنان می نشستیم. یاد صحنه های در آغوش گرفته شدن توسط مردم روستا می افتم و اینکه مردم روستا به استقبال فرزندان خود که پیشمرگ بودند می آمدند. با این لحظات خستگی جسمی را فراموش می کردی و گرسنگی و تشنگی روزهای رفتن در کوه و کمر کمترین اثری در اراده این انسانهای بزرگ نداشت. کمونیست هایی که عزمشان را جزم کرده بودند بشریت را از چنگ نظام سرکوبگر نجات بدهند و می خواستند انقلابی  کارگری به پا کنند.  چیزی که زیاد من را رنج می دهد و کابوس هرشب من است جان باختن همسنگران و همرزمان من است. کابوس دیگر بمباران شیمیایی حلبچه بود که در اثر این بمباران چندین هزار نفر در عرض چند دقیقه کشته شدند.

در یکی از مقرهای کومه له در "بیاره" مستقر بودیم. تقریبا میشود گفت، این روستا مرز ایران و عراق بود. این روستا هیچگاه امن نبود. روزهای آخر سال 1366 بود. کل منطقه کاملا نظامی شده بود. ما از اوضاع بی خبر بودیم. هنوز جنگ ایران و عراق در جریان بود. جنگ خانمان سوز ایران و عراق هر روز جان هزاران انسان بی دفاع را می گرفت. در این واقعه رژیم بعث عراق یک طرف قضیه بود. طرف دیگر نیروهای احزاب ناسیونالیست کردستان عراق بودند به همراهی جمهوری اسلامی که برای تسخیر این منطقه حمله کردند. تا آنجا که من بیاد دارم و آخرین اخبار را به ما دادند گفته شد که ارتش صدام تمام راههاى فرار را بر سربازان خود بسته و باید تا آخرین نفس در صحنه جنگ بمانند. طرف مقابل جمهوری اسلامی با کمک و همراهى احزاب ناسیونالیست کردستان عراق حمله به منطقه را در دستور داشتند. دولت بعث با بمباران شیمیایی این منطقه فاجعه ای آفرید که شاید فقط بشود آن را با هیروشیما و ناکازاکی مقایسه کرد. در کمتر از چند ثانیه بیش از ۵۰۰۰ هزار انسان بیدفاع قتل عام شدند. در این شرایط گردان شوان تلاش کرد از میدان جنگ خود را نجات دهد اما نزدیک رود سیروان به کمین نیروهای جمهوری اسلامی افتاد. تمام رفقای این گردان بجز من و جلال برخوردار یا جان باختند یا اسیر شدند که بعد از چند ماه در زندانهای جمهوری اسلامی به جوخه های اعدام سپرده شدند .

این جلسه با بحث آزاد تعدادی از شرکت کنندگان و بیان خاطرات خود از این واقعه تاریخی و پرسش و پاسخ تا ساعت 18 ادامه یافت .

برای دیدن گزارش تصويرى از مراسم يادبود جانباختگان گردان شوان در گوتمبرگ سوئد به سایت حزب مراجعه کنید.
www.wupiran.net